خاطرات ماه کوچک
این نیز بگذرد
امروز اولين جلسه ي كلاس شنام بود... خيلي خيلي خوش گذشت ... و بقول sims باز ها هم كلي fun ام رو برد بالا و هم كلي training داشت.... از همه باحال ترش اين بود كه كلي ورزش كردم... كلي كالري سوزوندم ... و نه به نفس نفس افتادم و نه عرق كردم... خيلي چسبيد روي هم رفته... كارمم خوب بود و مربي ام كلي ازم تعريف كرد....ياد گرفتم كه چطور نفس بكشم و روي آب سر بخورم... تو واحد جديد كم كم و آهسته آهسته دارم جا مي افتم... اما به اندازه ي يه دنيا چيزاي جورواجور هست كه بايد ياد بگيرم... الان درست مثل بچه اي هستم كه بايد بدوهه اما اون هنوز چهار دست و پا راه رفتن رو هم ياد نگرفته... خلاصه كه كلي كار داره تا درست و حسابي بشه يه IT woman.... به خداي مهربون نوشت: گاهي خودمو گم مي كنم.... اما باكم نيست... تو پيدام مي كني و برم مي گردوني اون جايي كه بايد باشم.... باكم نيست نه واسه اينكه من آدم مخصوصي ام.... نه واسه اينكه تو مهربون ترين مهربونايي....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:مرسي عزيزم شما لطف داري
پاسخ:به به چشمم روشن.... گربه اگه بیای اونجا بعید می دونم دلت بخواد تماشا کنی تو هم میای شنا ...
اگر با تبادل لینک موافقی خبرم کنپاسخ:لطفا به پست قبل مراجعه فرمایید...
Power By:
LoxBlog.Com |